حلال و حرام

يک روز قاضی صاعد با خود گفت: من امروز اين مرد را بيازمايم .
بفرمود تا دو بره‌ی يکسان بياوردند، چنانک از هم فرق نتوانستی کرد. يکی را از وجه حلال بها دادند و يکی را از وجه حرام، و هردو به يک شکل بياراستند و بريان کردند و بر دو طبق بنهادند و بنوشتند .
گفت: «من به سلام شيخ شوم. چون من درشوم، ساعتی بنشينم، شما اين بريان‌ها درآريد و پيش شيخ بنهيد تا ببينم که او به کرامت، حلال از حرام باز می‌داند يا نه؟»
چون قاضی صاعد پيش شيخ ما آمد و کسان او چنانک فرموده بود، بريان‌ها بر سر نهاده می‌آورند، به سر چهارسو رسيدند، ‎غلامان ترک مست بديشان رسيدند. تازيانه درنهادند و کسان قاضی صاعد را بسيار بزدند و آن بره که حرام بود در ربودند و ببردند و برفتند. ايشان از در خانقاه درآمدند و يک بريان درآوردند. پيش شيخ بنهادند. قاضی صاعد به خشم در ايشان می‌نگريست و در اندرون صفرا بشوريده بود
شيخ رو به قاضی صاعد کرد و گفت: «ای قاض! مردار سگان را و سگان مردار را. حرام حرامخوار ببرد و حلال حلال‌خوار رسيد. تو صفرا مکن.»
قاضی صاعد از حال خويش بگشت و از آن انکار که در باطن بر کرامات شيخ ما. توبه کرد و از شيخ ما عذر خواست و استغفار کرد و از خدمت شيخ، معتقد بازگشت.
...
اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابوسعید

هیچ نظری موجود نیست: