دیشب بعد از مدت ها نشسته بودم و مجموعه شعر های احمد شاملو را ورق می زدم یکدفعه این شعر نظرم را جلب کرد، چندین بار خواندم تصمیم گرفتم مطلبی در مورد آن بنویسم ولی گفتم شاید نوشتن من این شعر را "خدشه "دار کند به همین خاطر سکوت میکنم تا
شعر، خودش بگوید
نمیتوانم زیبا نباشم
عشوهای نباشم در تجلی جاودانه
چنان زیبایم من
که گذرگاهم را بهاری نابخویش آذین میکند
در جهان پیرامنم
هرگز
خون
عریانی جان نیست
و کبک را
هراسناکی سرب
از خرام
بازنمیدارد
چنان زیبایم من
که الله اکبر
وصفی ست ناگزیر
که از من میکنی
زهری بیپادزهرم در معرض تو
جهان اگر زیباست
مجیز حضور مرا میگوید
ابلها مردا
عدوی تو نیستم من
انکار توام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر