دف و چنگ و عود و رودم همه یاد یار بادا

صنما بهار رویت گل بی غبار بادا
به قدوم پر ز مهرت تن و جان نثار بادا

همه عمر مست گشتم ز نگاه مست چشمت
که شراب لعل چشمت خوش و خوشگوار بادا

بدران نقاب رویت، بگشا رخ چو ماهت
که برای دیدن تو همه بی قرار بادا

چو ز پیک یار، شیرین خبری شنیده ام من
که می آید آن نگارم همگان خمار بادا

دل من کباب گشته، نی تو رباب گشته
دف و چنگ و عود و رودم همه یاد یار بادا

غم جان خسته ی من به جهان همی نگنجد
اگرم تو باز خوانی همه برکنار بادا

به شکارگاه خوبان چو "بها" همی خرامم
که به تور لطف و مهرت دل من شکار بادا

این غزل را در ششم مردادماه هزاروسیصدو هفتادوهشت در اردبیل نوشتم

۶ نظر:

مسعود حسینی گفت...

بعضی ها چقدر فروتن هستند. توی این بازار دری وری نویسی، چرا نباید این اشعار وارد جامعه ادبی شود

بهاره حیدری گفت...

بسیار زیبا بود، به قول این دوستمون که گفته توی این بازار دری وری نویسی،واقعا حیفه که این اشعار رو کسی نخونه
موفق باشید

جواد حیدریان گفت...

بهمن جان من انتظار کارهای تازه ازت داشتم اما روح غزل هر چه باشد گیرا است. ممنون ولی اگر ادبیات مدرن به عنوان دری وری خوانده شود بی انصافی است. آیا می توان شاملوی بزرگ را انکار کرد؟

ناشناس گفت...

خیلی عالی بود
آفرین آفرین شما ازدواج کردید آقا

ناشناس گفت...

سلام بهمن جان. نمی دانستم شعر هم به این خوبی می گی. خدا قوت. لذت بردم. روی عکاسی ات هم بیشتر کار کن. گرافیست شاعر عکاس بهتره تا گرافیست شاعر. یا علی

بهمن وخشور گفت...

سلام به همه دوستان
خواهش دارم همراه نظرات خوب و ارزنده ی خود اسمتون رو هم بنویسید، ما که کاری از دستمون برنمیاد حداقل دوستانی رو که به ما لطف دارن بشناسیم.
با سپاس/ بهمن وخشور