زمستان است

...
من امشب آمدستم وام بگزارم.
حسابت را کنار جام بگذارم.
چه می‌گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت می‌دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست.
حریفا! گوش سرما برده‌است این، یادگار سیلی سرد زمستان‌ست.
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده،
به تابوت ستبر ظلمت نه‌توی مرگ‌اندوه، پنهان‌ست.
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان‌ست.

***
سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت.
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،
نفس‌ها ابر، دلها خسته و غمگین،
درختان اسکلتهای بلور‌آجین،
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبارآلوده مهر و ماه،
زمستان‌ست
...
مهدي اخوان ثالث

ادامه

هیچ نظری موجود نیست: