رمضان 1377



رمضان 1377 بود ، شب نوزدهم ؛ ساعت 9 شب در مغازه پدرم در اردبیل نشسته بودم ، بعد از افطار و در حال خودم، تنها بودم ، رادیو روشن بود مردم زنگ میزدند و از حس و حال ماه رمضان و شب های احیا می گفتند ، دختر بچه 9 ساله ای زنگ زد و با آن کلام کودکانه و معصومانه اش درباره مولاعلی صحبت کرد و کلمه " مولاعلی" را چندین بار با حالت گریه تکرار کرد، دلم گرفت؛ احساس می کردم تمام کائنات امشب دارند گریه می کنند ، تنها کاری که می توانستم بکنم این بود که خودکار روی پیشخوان را برداشتم و این شعر فی البداهه نوشتم، تا چه در نظر آید:

"مولا علی"

امشب اشکی در دو عین احمد است
یاعلی جان یاعلی جان ممتد است

شهر کوفه غرق در یک کینه است
خصم در یک کینه ی دیرینه است

سر نهد بر سجده مولای جهان
حمد حق را گوید او در آن مکان

چونکه بردارد سر از راز و نیاز
می شکافد فرق او شمشیر آز

می تراود خون در محراب حق
می شود خونین چشمان فلق

هر یتیمی چشم بر در دوخته
زین سخن ها قلب او افروخته

وای بر ما شیعیان را شاه رفت!
تار شد هر جا چرا مهتاب رفت؟

از چه گویم از کلام "لافتی" ؟
یا که از گنجینه ی یک "هل اتی" ؟

" لا فتی الا علی " در کارزار
در پی اش "لا سیف الا ذوالفقار"

یا علی جان ما همه مخمور تو
دل منور می شود از نور تو

جمله نخلستان ها همراز تو
"قل هو الله احد" دمساز تو

نام تو تسکین هر درد دل است
یاد تو روشنگر هر محفل است

عین نامت عنبر هر منبر است
یا و لامت خود حدیث دیگر است

چون تورا گوید نبی ما ولی
ورد ما هم می شود "مولا علی"

"بهمن وخشور – رمضان 1377"

۷ نظر:

ناشناس گفت...

salam bahman 30bil, che khabar, tehroni ya Ardabil,
har kojai khosh bashi,
kheyli mokhlesim
Golarayesh - Mohsen

ناشناس گفت...

... Ba ejazat Shereto Bardashtam .
yadam bashe ye 2 beyti be javabe hamin sheret barat befrestam .
Ya Hagh .
Sajad . Gahtei

ناشناس گفت...

سلام عزیزم
خوبی
خوشی
به سلامتی
منم با مشائی اومدم

ناشناس گفت...

آرمان نصرالهی
haval.blogfa.com

ناشناس گفت...

سلام آقا کم پیدایی
http://havaal.blogfa.com/

سجاد قاطعی گفت...

... manam hameye harfaye nafarat e ghabli

ناشناس گفت...

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو